ریشه تمامی علوم به یونان باستان بر می گردد. یونانیان باستان برای هر چیزی اسطوره داشتند. بحث و جدل فسلفی زمینه ی شکوفایی تمامی علوم را در آنها ایجاد کرده است. جامعه در یونان بسیار اهمیت داشت. زندگی در یونان باستان با افسانه آمیخته بود. یونان سرزمین فلاسفه است.
آسکِلِپیوس یا اسقلبیوس اول (به یونانی Ἀσκληπιός، به لاتین: Aesculapius) ایزدگونه پزشکی و درمان در اساطیر یونان باستان بود.
آسکلپیوس نشانگر جنبه درمانی دانش پزشکی است درحالیکه دخترانش هیگیهیا، مدیترینه و پاناسئا به ترتیب نمایانگر نیروهای بهداشت، پزشکی و درمان دردها هستند.
اسکلپیوس در لغت نامه دهخدا
اسکلپیوس . [ اَ ک َ ل ِ ] (اِخ ) اسقلبیوس . اسکلبیوس . اسکولاپ . در اساطیر و خرافات یونان قدیم رب النوع طب و پسر آپُلُن (کنایه از شمس و حامی علوم و فنون ) و زن او مسماة به کورونیس است . تربیت وی بعفریتی موسوم به خیرون محول شده بود. اسکلپیوس علم طب را از وی آموخت . سپس بهمراهی آرگونتها مسافرتی به کلخید کرده در موقع مراجعت پسر مرده ٔ پهلوان مشهور تیسیوس حاکم آتن را که موسوم به هیپولیت بود، زنده کرد. در این حال رب النوع دوزخ از وی به ابوالالهه مشتری شکایت برد. از این رو وی گرفتار صاعقه ٔ خشم و غضب رب الارباب گردید ولی برای تسلیت خاطر پدر وی آپُلُن او را به آسمانها برده بستاره ای تبدیل کرده در صورت حیه جای دادند. اسکلپیوس بطور عمده در شهرهای اپیدا و ردس و آتن از بلاد یونان و بلاد استانکوی و ازمیر و برغمه مورد احترام بسیار و پرستش بوده خروس و مار برای او قربانی می بردند. نتیجه ای که از تهذیب و تدقیق این خرافات بدست می آید اینست که اسکلپیوس یکی از اطبای بسیار ماهر اعصار بسیار دور و قدیم بوده و در معالجات خود ید بیضا می کرده و امراض مهلک را شفا میبخشیده و از این رو در حق وی مبالغه و اغراق کرده بدرجه ٔ خدائی رسانیده اند و بالطبع در یونان باستان این عادت جاری بوده که اشخاص و افراد کامل را بنظر الوهیت میدیدند. در استانکوی و مواضع دیگر سلاله ٔ موسوم به اسکلبیادیس یعنی اسکلبیوسها وجود دارد که منسوبان باین نژادند و طبابت را از یکدیگر بمیراث میبرند. حتی بقراط معروف هم یکی از افراد این خانواده بود که بتدوین این فن پرداخت . و از این رو معلوم میشود که اسکلپیوس فردی از افراد بشر بوده و آن شاخ و برگها از موهومات یادگار ادوار بسیار تاریک و اعصار ظلمانی تاریخ است . حکمای بزرگ یونان هم با این گونه تأویل و تفسیر موافقت دارند و دانشمندان طراز اول از حکمای اسلام وی را مؤسس و موجد طب میدانند. (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به اسقلبیوس شود.
در اساطیر یونانی فرزند آپولن، او نه تنها بیماران را شفا میبخشید بلکه مردگان را نیز احیا میکرد. پس از نجات هیپولیتوس از مرگ و قبول کردن پول از او، فلوطن خدای مردگان و جهنم، به زاوش (زئوس ) شکایت برد که اسقلبیوس به زودی مملکت مرا بی شهروند خواهد کرد و زئوس با زدن صاعقه ای بر او جان او را گرفت. اسقلبیوس یکی از چهار پادشاهی است که مصاحب هرمس بودند و از او حکمت فراگرفتند و اسقلبیوس بیش از آنان حکمت آموخت و مشهورتر از ایشان گردید و هرمس او را بر ربع معمور زمین ولایت داد و یونانیان پس از طوفان بر این ربع تسلط یافتند وچون هرمس به آسمان بر شد و خبر به اسقلبیوس رسید بسیار محزون و متأسف گردید از آنکه مردم زمین از برکت وجود و از علم او محروم شده بودند و بفرمود تا صورت وی را در هیکل عبادت خویش نقش کنند و آن صورت، حاکی از کمال وقار و عظمت بود. سپس تصویر وی را درحالتی که بسوی آسمان میرفت‚ مصور کردند و چون اسقلبیوس وارد هیکل میشد برابر صورت به تعظیم مینشست همچنانکه هرمس را آنگاه که در این جهان بود تعظیم میکرد‚ و پیوسته به همین روال بود تا درگذشت و گفتهاند سبب پرستش بتان و خدا پنداشتن آنها همین تعظیم اسقلبیوس صورت مزبور را بود و چون یونانیان پس از طوفان بر زمینی که اسقلبیوس پادشاه آن بود مستولی شدند و هیکل و صورت را در حالت جلوس هرمس بر کرسی و در حالت صعود به آسمان دیدند گمان بردند که آن صورت اسقلبیوس است و از داستان هرمس آگاه نبودند. پس اسقلبیوس را بزرگ داشتند و پنداشتند که او اول کس است که در حکمت علی الاطلاق سخن رانده و فراموش کردند که او نخستین کس است که در سرزمین ایشان حکمت گفته نه در جای دیگر. و جالینوس در ذکر وی گوید:
بحث متقدمین یونان از اسقلبیوس بحثی است بزرگ و یونانیان متعلمین را بدو سوگند میدادند در ردیف سوگند به خدا و این از جهت تعظیم وی بود. بقراط در عهود خویش گوید:
ای فرزندان! شما را به خالق موت و حیات و به پدر خود و پدر شما اسقلبیوس سوگند میدهم و من در تراجم کتاب عهود چنین یافتم. جالینوس در تفسیر خود بر این کتاب که به ما رسیده‚ دو قول از داستان اسقلبیوس نقل کرده‚ نخستین آنها لغز است و دوم طبیعی است‚ به روایتی دیگر، اسقلبیوس شاگرد هرمس مصری و مسکن او سرزمین شام بود و جالینوس درکتابی که تألیف کرده‚ گوید که خدا به اسقلبیاذس وحی فرستاد که اگر ترا فرشته بنامم خوشتر از آنست که انسان بخوانم. و بقراط در کتاب ایمان و عهد خویش، آورده که این اسم (یعنی اسقلبیادس)‚ در زبان یونانیان مشتق از بهاء و نور است و طب، صناعت اسقلبیوس است و او دوست نمیداشت کسی به علم طب روی آرد مگر آنکه همانند وی دارای طهارت و عفاف و تقوی باشد و نمیخواست که بدطینتان را تعلیم دهد و دوست داشت که به اشراف و متألهین یعنی عارفین به خدای علم آموزد‚ و بقراط در این کتاب گوید:
اسقلبیوس بر ستونی از نور به هوا برشد. افلاطون در کتاب خود معروف به نوامیس آرد که روزی مردی مالی را پنهان کرد و نزد اسقلبیوس رفت و گفت:
یا نورالالباب! مالی از من ضایع شد آنرا برای من بجوی. اسقلبیوس با اوبمنزل وی شد و مال را بدو بنمود و گفت: کسی را که نعمتهای خدا رابه سخره گیرد سزاوار است که حق تعالی آنها را از او بازستاند و بزودی این مال از دست تو بشود و باز نگردد و چنان شد که او گفت. و بقراط گفته که عصای اسقلبیوس از خطمی بود و به گرد آن ماری نقش کرده بودند. جالینوس گوید که اسقلبیوس عصای خویش را از خطمی برگزید جهت مراعات اعتدال‚ چه خطمی در گرمی و سردی معتدل است و اسقلبیوس در امور خویش میانه میرفت و دیده نشد که وی عصایی جز از درختی معتدل بکار برد‚ و در گرد آن ماری حک کرده بود چه عمر مار از همه حیوانات بیشتر است‚ پس آنرا نماد دانشی قرار داد که کهنه و فرسوده نگردد. اسقلبیوس به استشهاد همگان نخستین کسی است که طب را استخراج و استنباط کرده و گفتهاند طب بر سبیل وحی بدو رسیده اما درباب حصر زمان او و زمان کسانی که پس از وی آمدهاند گویند که بین او و جالینوس بیش از پنج هزار سال است و این دلالت میکند بر اینکه وی پیش از طوفان بودهاست و هرچه که قبل از طوفان بوده‚ حقیقت آن شناخته نیست زیرا شاهدی از آن خبر نداده و کسانی که مدعی نسبت به اسقلبیوس شده اند‚ چنانکه گویند بقراط از نسل اوست‚ کلامی است نادرست. زیرا اجماع جمهور آن است که نسل آدم منقطع شد مگر از فرزندان سه گانه نوح که سام و حام و یافث باشند‚ پس اتصال نسبی به اسقلبیوس اول صحیح نیست. مورخ دیگری گوید اول کسی که طب را آشکار کرد‚ تا آنجا که از کتب مکتوبه و احادیث مشهوره از علماء معتمد به ما رسیده‚ اسقلبیوس اول است‚ او کسی است که طب را به تجربه استخراج کرد و از اسقلبیوس به جالینوس خاتم اطباء هشتگانه رسید و آنان عبارتاند از:
اسقلبیوس اول و غورس و مینس و برمانیدس و افلاطون طبیب و اسقلبیوس دوم و بقراط دوم و جالینوس‚ و مدت مابین ظهور نخستین و وفات آخرین ایشان پنج هزار و پانصد و شصت سال است که از آن جمله فترتهای بین وفات هر یک از این اطباء هشتگانه و ظهور دیگری چهار هزار و هشتصد و هشتاد و نه سال کشید و از این مدت‚ از وقت وفات اسقلبیوس اول تا ظهور غورس هشتصد و پنجاه و شش سال بود و از گاه مرگ غورس تا ظهور مینس پانصد و شصت سال و از زمان فوت مینس تا ظهور برمانیدس هفتصد و پانزده سال و از هنگام وفات برمانیدس تا ظهور افلاطون هفتصد و سی و پنج سال و از گاه مرگ افلاطون تا ظهور اسقلبیوس دوم هزار و چهارصد و بیست سال و از وفات اسقلبیوس دوم تا ظهور بقراط شصت سال و از مرگ بقراط تا ظهور جالینوس ششصد و شصت و پنج سال بود. و مدت زندگانی اطباء هشتگانه از هنگام تولد هر یک تا وفات وی جمعاً ششصد و سیزده سال است از این قرار:
اسقلبیوس اول دوره صباوت و جوانی او نود سال طول کشید پیش از آنکه قوه الهیه بر روی او گشوده شود و مدت پنجاه سال هم عالم و چهل سال معلم بود… اسقلبیوس دوم مدت صد و ده سال در صباوت و پانزده سال در تعلم گذرانید و نود سال عالم معلم بود… و هر یک ازاین اطباء بزرگ را استادانی بود که بدیشان صناعت طب میآموختند و ایشان خود فرزندان و شاگردانی از منسوبین خویش به جای گذاشتند زیرا در بین ایشان عهدها و میثاقها بود که به رسم اسقلبیوس اول این صناعت را به بیگانه نیاموزند و از شاگردان اسقلبیوس، از فرزندان و خویشاوندان، شش تن باشند و آنان ماغینوس و سقراطون و اخروسیوس طبیب و مهراریس و موریذوس و میساوس نام دارند که هریک از آنها رأی استاد خود اسقلبیوس را که رای تجربه بود(چه طب او را از راه تجربه حاصل شد) از آن خود نمودند.
چهره و عصای او
جالینوس گوید صورت اسقلبیوس که در هیاکل یونان بود مردی را نشان میداد‚ با ریشی که به موی انبوه ذات ذوائب مزین بود وگوید چون در آن تأمل کردم او را قائم و مهیا و جامه فراهم آورده یافتم‚ و این شکل دلالت بر آن دارد که اطباء را سزاوار است که درجمیع اوقات به فلسفه بپردازند. و هم جالینوس گوید که در آن صورت اعضائی که کشف آنها پسندیده نیست مستور مانده بود و اعضایی که در استعمال صناعت به کار است برهنه و مکشوف. و عصائی کژ از درخت خطمی در دست داشت و این دلالت کند بر آنکه کسی که به صناعت طب اشتغال ورزد به مرحلهای از سن رسیده باشد که محتاج به عصا بود و بر آن تکیه کند و نیز مقصود از عصا آن است که مردم را از خواب غفلت بیدار کند و اما ساختن عصا از خطمی از آنست که خطمی هر مرضی را طرد کند و براند. بر عصای مزبور تصویر حیوانی طویل العمر کردهاند که برگرد آن پیچیده و آن اژدهاست و این حیوان به اسقلبیوس از جهات بسیار شباهت دارد: نخست آنکه او جانوری است تیزبین و همیشه بیدار و نباید خواب، مردی را که قصد تعلم صناعت طب دارد از اشتغال بدان بازدارد‚ و طبیب باید در غایت ذکاوت باشد تا بتواند بدانچه که حادث خواهد شد انذار کند و گویند مار طویل العمر است چندان که حیات وی را با طول روزگار برابر دانند و کسانی که به صناعت طب اشتغال دارند میتوانند عمر خویش را طولانی کنند و هم گوید چون تصویر اسقلبیوس بکشیدند بر سر او تاجی از درخت غار نهادند زیرا این درخت حزن را بیرون کند. و بهمین جهت اطباء باید غم و اندوه را از خویش دور کنند‚ چه اسقلبیوس مکلل به تاجی غمزدا بود و نیز درخت مزبور دارای نیروئی است که امراض را شفا بخشد و بهمین سبب هر جا این درخت باشد حشرات و حیوانات سمی از آنجا بگریزند.
نماد
امروزه عصای اسقلبیوس که به دور آن ماری پیچیده شده است، یکی از نماد های پزشکی و دارو سازی می باشد. داستان های مختلفی حول این عصا و مار ذکر شده است که یکی از آنها این است که زمانی که اسقلبیوس مشغول معالجه ی فردی بود که زئوس او را صاعقه زده بود ماری وارد اتاق شد و او مار را با عصایش کشت، سپس مار دومی به درون اتاق آمد و گیاهی را در درون دهان مار اول نهاد و بدین ترتیب مار زنده شد. اسقلبیوس از همان گیاه برای معالجه ی آن فرد استفاده کرد.
نقشی که ی «آسکلپیوس» (اسکولاپ Esculape رومی ها) در میتولوژی دارد از نظر مورّخان اساطیری کاملاً متفاوت است. «همر» او را شاهزاده ی «تیکا Ticca» که ناحیه ئی در تسالی است شناخته و پدر «پودالیر Podalire» و «ماکائون Macaon» پزشک آرتش یونان در جنگ «تروآ Troie»دانسته است. سنّت های خاصّ «اسکولاپ» خداوند سلامتی و بهبودی در تمام خطّه ی یونان بخصوص در ناحیه ئی «اپی در Epidaure» که معبد او برپا است مرسوم بوده و بیماران به آن معبد پناه می بردند تا بهبودی یابند.
برگزاری مراسم شکرگزاری و نیایش «مار» که مظهر قدرت زندگی است با تشریفات بسیار جالبی بعمل می آمد.
در حقیقت زندگی «آسکلپیوس» را از پدرش «آپولون» نمی توان جدا نموده و حرفه ی پزشکی را با اینکه «کیرون Chiron» به او یاد داد ولی از «آپولون» نیز در سنّت های کهن به عنوان خدائی که حرفه پزشکی را می شناخته یاد نموده و او را «پئان Paian» یعنی شفا بخش نامیده اند. (3)
«ویرژیل» به گسترش ستایش «آپولون» پس از نبردهای «آکسیوم Actium» که امپراطور «اوگوست» بمناسبت پیروزی هایش معبدی به افتخار او در «پالاتن Palatin» برپا ساخت اشاره می کند.
درباره ی «آپولون» و فرزند «اسکولاپ» تحقیقات و مقایسه های بسیار جالبی شده ولی «نیچه Nietzsche» (5) «آپولون» را با «دیونیزوس» مقایسه کرده و هر دوی آنان را از نظر شفابخشی روح و جان انسان با «اسکولاپ» قابل تطبیق شناخته است.
به نظر او «آپولون» خدای فرزانه ایست که منطقی فکر می نماید و اندیشه های او در ساختن بنای سعادت انسانی روشنگری می کند ولی «دیونیزوس» خدای خلسه مذهبی و تزکیه ی روح انسان بشمار می رود و در هر حال هر دوی آنان شفابخش روح و جسم هستند.
«اسکولاپ» مانند «آریسته» تمام صفات پدر خود را داشت و حتی کنیه ی او (Paiaon) را نیز به خود اختصاص داد.
یکی از داستانهائی که مربوط به «اسکولاپ» و پدرش «آپولون» است مربوط به عشق الهه ئی در همسایگی دریاچه ی «بوآبئیس Boibeis» در قسمت شمالی یونان است. کلمه ی «بوآبه Boibe» در لهجه ی محلی به معنی «فوآبه Phoebe» (روشنائی) است.
آن الهه ی «بریمو Brimo» نامیده می شد که نامش به معنی «نیرومند» است.
این داستان که مدتها از آن صحبت نشده بود «هرمس Hermes» را عاشق «بریمو» معرفی می کند ولی ارتباط این حکایت با «آپولون» از جهت کلمه ی «فوآبه» است که کنیه ی او بشمار می رفته است.
«هزیود» داستان عشّاق دریاچه ی «بوآبئیس» را بدینصورت نقل می کند:
«باکره ئی پاهای خود را در دریاچه می شست، او دختر پادشاهی بنام «فلژیاس Phlegyas» بود که معنی اسمش (قرمز بسان آتش)است و نام او در میان دشمنان «آپولون» قرار دارد.
این باکره ی مردم گریز «کورونیس Coronis» بود که نامش به معنی (زاغ باکره) است.
«کورونیس» با اینکه از «آپولون» حامله شده بود حاضر به همسری او نشد و «ایسکیس Ischys» را به شوهری انتخاب کرد که نامش بمعنی (قدرت) است.
«هزیود» داستان را بدین گونه نقل می کند که کلاغی خبر عروسی «کورونیس» و «ایس کیس» را به آپولون داد ولی آتش غضب خداوند روشنائی و نور نخست دامان خود پرنده را گرفت و تمام بالهای سفیدش سیاه شد!
اما درباره ی تولّد «آسکلپیوس» و مجازاتی که در حقّ «کورونیس» اعمال شد باید به داستانی که «پیندار» در «پی تیک ها Pythiques» نقل کرده است مراجعه کنیم.
«آسکلپیوس»، فرزند دودمان خدایان هنوز در بطن «کورونیس» بود که میهمان ناخوانده ئی از خطه ی «آرکادی Arcadie» بنام «ایس کیس» پسر «الاتوس» بر سر راه دختر «فلژیاس» قرار گرفت. زیبائی سحرانگیزش قدرت مقاومت را از «کورونیس» سلب نمود و محرمانه خویشتن را بدو تسلیم کرد!
«آپولون» چون خبر را شنید، این خیانت را نادیده نگرفت و بلادرنگ «آرتمیس» خواهر خود را با به «لاکرئیا Lakereia» (سرزمین زاغهای پرحرف و یاوه گو) که در کنار دریاچه ی «بوآبئیس Boibeis» و سرزمین کورونیس قرار داشت فرستاد.
«آرتمیس» به محض ورود به آن ناحیه «کورونیس» و عده ی زیادی از فلژین ها را با نیزه های خود بکشت و در بین قوم آنان بیماری خطرناکی را شایع نمود و به این هم اکتفا نکرد، بلکه گروه گروه مردم آن دیار را زنده در آتش سوزانید و جسد «کورونیس» را نیز میان شعله ها افکند. «کورونیس» فرزند «آپولون» را در بطن داشت و به همین جهت «آپولون» خود را به میان آتش رسانید و «آسکلپیوس» را از شکم مادر بیرون کشید و به «سانتور کیرون Centaure Chiron» سپرد تا هنر پزشکی را به او بیاموزد.
در «اپی در Epidaure» که معبد و محراب مخصوص اسکولاپ (آسکلپیوس) قرار دارد داستانهائی درباره ی زندگی خدای هنر پزشکی و شفابخشی او رایج است و اغلب بیماران به آن معبد پناه می بردند و هاتف خاصّ، آنان را شفا می بخشید ولی در این حکایات هرگز از خیانت یا بیوفائی «کورونیس» صحبت نشده بلکه به عکس برای آسکلپیوس مادری بنام «اگله Aigle» (درخشان) را نام برده اند که پدرش «فلژیاس» و مادرش «اِراتو Erato» موز اشعار غنائی و عشقی بوده است.
درباره ی تولد «آسکلپیوس» این اسطوره پردازان نوشته اند که «آرتمیس» خواهر دو قلوی «آپولون» و «موآرها Moires» به هنگام زایمان حاضر بودند و کودک در معبد آن ناحیه به جهان آمد.
«پوزانیاس» نوشته است که «فلژیاس» جنگجو و پرخاشگر با ناراحتی شدید به خطّه ی «پلوپونز» وارد شد و در این اندیشه بود که آن ناحیه را به زور تصرف کند.
دخترش «کورونیس» در این سفر او را همراهی می کرد و فرزند «آپولون» را حامله بود بدون آنکه پدرش از رابطه ی او و خداوند نور و روشنائی اطلاعی داشته باشد.
در همین وقت کودک (آسکلپیوس) متولد شد و مادرش او را به قلّه کوهی که در آن زمان «میرت Myrtes» و اکنون «ته تین Tetine» نامیده می شود برد و سگی را به نگهبانی و بزی را برای شیر دادن در کنار او گماشت.
چوپانی بنام «آرستاناس Aresthanas» که سگ گلّه و بز خود را مفقود دید برای یافتن آنان تمام اطراف را جستجو نمود تا بالاخره آن دو را بر بالای سر نوزاد به پاسداری مشغول دید و چون خواست به کودک نزدیک شود، نوری الهی بسان آذرخش درخشید و چوپان از بیم خدایان آن ناحیه را ترک نمود و به مقّر خویش بازگشت و داستان را برای همه باز گفت. بزودی همه ی مردم آن ناحیه از تولّد کودکی که از نسل خدایان بود مطلّع شدند و همه جا شایع شد که آن طفل بیماران را شفا می بخشد و حتّی مردگان را زنده می کند.
بغیر از مار، که در سنّت های مربوط به «آسکلپیوس» مورد نیایش است، سگ نیز حیوان مورد علاقه ی خدای پزشکی است. «هیژینی Hygini» چند تن از قهرمانانی را که پس از مرگ بدست آسکلپیوس دوباره زنده شده اند نام برده و منجمله از «هپیولیت Hippolyte» که بی نهایت مورد محبّت «آرتمیس» بوده است اسم می برد (آرتمیس را همه جا باکره ی شکارچی خوانده اند).
بعضی از راویان اساطیر نوشته اند که «زئوس» از زنده نمودن «هپیولیت» بدست «آسکلپیوس» بی نهایت خشمگین شد و به همین جهت خدای پزشکی را با صاعقه کشت و «آپولون» نیز به نوبه ی خود از این عمل زئوس انتقام گرفت یعنی «سیکلوپها» را کشت و به جرم این گناه و مقابله با خدای خدایان محکوم شد که به شبانی گلّه های «آدمت Admete» همت گمارد ولی حقیقت این بود که «آپولون» به جرم کشتن «دلفین Delphyne» محکوم به خدمت در نزد افراد بشر شده بود.
«پل – دیل Paul DIEL» درباره ی «آسکلپیوس» و نقش او مبحثی دارد که در کمال اختصار نظریه ی او بازگو می شود:
در میتولوژی یونانی چند چهره ی سمبلیک در زمینه ی امور پزشکی جلب توجه می کند که مهمترین آنان «آپولون»، «کیرون Chiron»، و «اسکولاپ» بشمار می روند.
در این تثلیث، نقش «آسکلپیوس» (اسکلولاپ) با وجودی که به نام خدای پزشکی خوانده شده است در حدّ «آپولون» نیست زیرا «آپولون» خدای عالیقدری است که سلامتی در قدرت او است و بنابر سنّت های المپ هم آهنگی و همگامی روح و جسم را در اختیار دارد. سلامتی ظاهر اگر در قدرت «آسکلپیوس» است، سلامت روح را «آپولون» به خویشتن منحصر نموده و بنابراین نقش اساطیری و کلیدی که ترجمان قدرت معنوی «میت» پزشکی و «میت» آسکلپیوس است باید نمودار «روح» و «جسم» به شمار آیند.
آنچه که هم آهنگی روانی و سلامت جسم را با یکدیگر مرتبط می سازد، بصورت «سمبل اسطوره ئی» ولو اینکه جنبه الوهّیت یا شیطانی داشته باشد خودنمائی می کند و رابطه ی معنوی هنر پزشکی را با روح روشن می سازد.
بیان سلامت جسم و روح بصورت نشانه و علامت، جنبه ی معنوی و سمبولیک به خود می گیرد.
تفسیر و تعبیر میت آسکلپیوس مسئله ی اساسی بهبود بخشیدن و سلامتی را نه تنها از جهت جسمی بلکه از دیدگاه «روح» نیز آسان می سازد.
در سنّت های «آپولون» آنچه که مربوط و مرتبط به سلامتی است، همگامی اساسی و عالی است که نقش سمبل های اسطوره ئی با یکدیگر دارند.
یونانیان قدیم با طلسم جادوئی خود علیه هر گونه بیماری مبارزه می کردند. سر قطع شده «مدوز Meduse» سمبل بهبودی و حتی زنده کردن مردگان بشمار می رفت و آسکلپیوس این قدرت را به خود منحصر ساخته بود.
توجیهی که در این زمینه می توان نمود نفوذ مسائل معنوی و روحانی در سنّت های کهن یونان علیه بیماری جسم و روح است که آن را به یکدیگر مربوط می داند و در حقیقت «بیمار» را مقصّر روحی بشمار می آورد که محکوم به تحمّل مجازات جسمانی شده است.
البته این مسائل در معتقدات شایع بین مردم امری مسلم بشمار نمی رود. «آسکلپیوس» با وجودی که فرزند «آپولون» است و خدای پزشکی بشمار می رود و با اینکه زنده نمودن چند نفر را پس از مرگ بدو نسبت داده اند مع الوصف تمام قدرت او در جسم افراد متمرکز است و بر روی روح فناپذیران یا جاودانان هیچگونه قدرت نمائی ننموده است. تفوّق درمان روح بر جسم که بدست «آسکلپوس» سپرده شده به حقیقت سمبل آن است که خدای پزشکی عقوبت نهائی جسم را بر اثر گناهکاری درمان می کند و بعنوان مثال سرنوشت «هراکلس» می تواند نموداری از حیطه ی قدرت او بشمار آید.
«هراکلس» جسم شهوانی خود را قربانی نجات روحانی خویش می کند و پدرش (زئوس) با اخگر جاویدان آسمانی او را تطهیر می نماید تا در سلک فناناپذیران جای گیرد و این بار هم عنصر آتش قدرت معنوی خود را در پاک نمودن روح قهرمان نمودار می سازد. قربانی کردن نفس یعنی فدا نمودن شهوات جسمانی را روح می پذیرد و حتی اساس و سمبل تطهیر بشمار می آید.
«آسکلپوس» تنها مداواکننده ی جسم فناپذیر است و زئوس نیز با آذرخش او را تنبیه می کند و آتش آسمانی را از او دریغ می دارد. از نظر سمبولیسم، علم پزشکی که «آسکلپیوس» خدای آن است امری جسمانی است نه روحانی و مانند همه ی علوم دیگر تلاشی است در زمینه ی نیاز مادّه، نه روح؛ بنابراین نظریّه، بین فرزانگی اسطوره ی درمان و پزشکی نوین فاصله ئی عمیق بوجود می آید.
تناقض موجود در سمبل آسکلپیوس که خودش با صاعقه زئوس کشته می شود تلاشی پی گیر است برای کشف کلیدی که ترجمان و راهنمای هر دو برهان (روح و جسم) بشمار می رود و یا بحقیقت مجاهدتی است که قدرت روحانی در برابر نیروی جسمانی از خود نشان می دهد. در عصری که «میت» بر اندیشه ی آدمی حکومت می کرده زندگی روح وابسته بسلامت جسم بوده است و هم آهنگی امیال در حیطه ی محدود شناسائی انسان آن عهد درباره ی اعضا و سلام آن، به پزشک قدرت ابتدائی بهبود جسم را عطا می کرده است. این «برهان دو جانبه»وجوب تعبیر «میت» پزشکی را در نقش جسمانی و روحانی آن مدلّل می سازد و بحقیقت اساس سمبل آسکلپیوس را در شفا بخشی روشن می نماید.
تغییرات روحی و اختلالات روانی مسئله مشترک همه ی «میت ها» است.
مسئله، دقیقاً دانستن این است که روح و جسم یعنی عامل روانی و بدنی با اینکه در حقیقت مکمّل یکدیگرند آیا می توانند از نظر اصلی و غریزی در امر درمان تجزیه پذیر باشند؟
البته از نظر تئوری توضیح «میت» های بی شماری ضرورت پیدا می کند تا تفاوت درمان «روح» و «جسم» را روشن سازد و تفسیر این «میت» های ثابت کرده است که معانی نامفهوم و مستور در آنان کاملاً با جنبه ی روان درد شناسی Psychopathologie ارتباط کامل دارد. حقیقت این است که هر علّت روانی با اختلالات همه ی اعضاء رابطه دارد.
عقل اسطوره ئی برای توجیه این مفاهیم با مشکلاتی روبرو است و تا امروز نیز علم روانکاوی پزشکی نتوانسته است رابطه ی بین «روح» و «جسم» را از جهت میتولوژی تجزیه و تحلیل کند.
البته روانکاوی و روانپزشکی جدید راهی برای توجیه مفاهیم اصلی در شناخت سمبل های «میت» پیدا کرده است.
«روح» بر «جسم» حکومت مطلقه دارد و سلامتی روانی بنابر سنّت های «میت» یک شرط اجتناب ناپذیر بهبود جسم بشمار می رود. در سمبولیسم، آپولون، خدای سلامتی، می تواند عقول اساطیری خود را بر ارکان های جسمی مسلط سازد و بدینسان علم پزشکی در مجموعه ی قدرت خود صورت «میت» پیدا می کند. تحقیقات اخیری که در زمینه روانکاوی به عمل آمده رجعت اندیشه را به یک نظریه ی بسیار قدیمی آسان می نماید تا از دیدگاه اساطیری هم آهنگی خدای پزشکی روح (آپولون) و خدای پزشکی جسم (آسکلپیوس) را مشخص سازد و پزشکی عصر جدید نیز اهمیت این ارتباط را درک کرده اما متأسفانه توجیه ننموده است.
نیاز توجّه به «روح» در قدرت «آپولون» متمرکز می شود بدانسان که «سانتور کیرون Centaure Chiron» سمبل نیازهای جسمی است و قدرت خویش را به «آسکلپیوس» می بخشد.
از سوی دیگر «کیرون» مانند «سانتورها» تصوّری گمراه کننده نیست و خود او سیمائی جاودانه است. «کیرون» بوسیله «آپولون» هنر پزشکی را فرا می گیرد اما از دیدگاه میتولوژی این عاقل فرزانه (کیرون) نمی تواند نیروی لایزال روح را نیز در قدرت خویش اسیر نماید و بدینسان «آپولون» تفوّق خود را در جنبه ی روحی نگاه می دارد و «کیرون» تنها در زمینه ی جسمانی صاحب قدرت می ماند.
همچنانکه «کرنوس» نقش زمان را به عهده دارد، فرزندش «کیرون» نیز جاودان است ولی حیطه ی قدرت او تنها در زمینه ی جسم است؛ بدانسان که از معالجه ی جراحت روحی سرباز می زند زیرا آنرا نشانه ی ارتکاب گناه می شمارد.
«کیرون» با وجودی که آشنای به اسرار «آپولون» در زمینه ی شفا بخشی است اما از بهبود خویش عاجز است و با آنکه جزو جاودانان است، مرگ را از پرومته باز می گیرد تا به جمع فناپذیران پیوسته، از رنج زخم درمان ناپذیر خود نجات یابد.
«آسکلپیوس» از نظر سمبل چون پسر «آپولون» است علم پزشکی روانی را مجسّم می کند اما از جهت «میت» دنباله رو و مرید هنر «کیرون» است که شفابخش جسم بشمار می رود، بنابراین او می تواند فصل مشترک درمان جسمانی و روحانی باشد.